جدول جو
جدول جو

معنی بم پری - جستجوی لغت در جدول جو

بم پری
جهیدن، جهش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آی پری
تصویر آی پری
(دخترانه)
آی (ترکی) + پری (فارسی) ماه پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل پری
تصویر گل پری
(دخترانه)
زیبا چون گل و پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کم پر
تصویر کم پر
ویژگی گلی که گلبرگ های آن کم است
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
مرکّب از: بی + زر + ی، بی پولی. فقر: خجلت محتاجان مرا بزمین فروکرد از بی زری و بی پولی و فقر همچنان که زر به قارون کرد و او را با گنجهایش خاک خورد کرد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم پا. رجوع به هم پا شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
نیم پر بودن. در ظرفی تانیمه چیزی بودن، (اصطلاح نجوم) نصف الامتلاء. وقتی که ماه در تربیع باشد و آن در شب هفتم و بیست ویکم است. (یادداشت مؤلف) (از مقدمۀ التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(دِ پُ)
دل پر بودن. حالت و چگونگی دل پر، بغض. کینه. کینۀ از پیش. خشمی بسیار و پنهان. بغضی مخفی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دق دل. عداوت و دشمنی. حساب خرده.
- دل پری از کسی داشتن،بغض او در دل به نهانی بسیار داشتن. خشمی سخت و پنهان از او در دل داشتن. بغض مخفی از کسی داشتن. خشمی بسیار و پنهان داشتن از کسی. کینۀ سخت از او در دل نهفته بودن. کینۀ از پیش داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، شاید به معنی امتلاء معده و رودل نیزبتوان استعمال کرد. شاعری گفته است در مقام خطاب به معشوق:
بازآی تا که با تو بگویم حدیث دل
کز تو مراست بس گله مندی و دل پری
گفتا علاج قطعی این کار مسهل است
گر دل پری ز چیست که مسهل نمی خوری.
؟ (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
مبهم و شک دار و مشکوک، ممتاز و علیحده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 28 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان و کنارۀ جنوبی زاینده رود، واقع است. محلی است کوهستانی با هوای معتدل که 407 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ)
یکی از دهستانهای چهارگانه شهرستان سراوان در جنوب شرقی سراوان و محدود است از شمال به دهستانهای کوهک و اسفندک، از شرق و جنوب به مرز پاکستان، از غرب به بخش سیب سواران. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ذرت، خرما و لبنیات است. این دهستان از 52 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود 5500 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ پَ)
تیز پریدن. تیزروی:
تیزتر از کبوتری برج ببرج می پرد
بیضۀ زر همی نهد دربدر از سبکپری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم سری
تصویر هم سری
صمیمیت محرم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پری
تصویر نیم پری
حالت تربیع در ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم شری
تصویر کم شری
کمی شر قلت فساد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز پری
تصویر سبز پری
بهار فصل ربیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل پری
تصویر دل پری
غمگینی اندوهگینی، خشمگینی غضبناکی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه دارای پر اندک باشد، گلها یی که دارای گل برگها کمی هستند و در مقابل نژاد هایی از همانگونه گیاه خود قرار دارند که گلها یشان بر اثر تربیت دارای گلبرگها بسیار شده اند مقابل پرپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه پری
تصویر سه پری
((~. پَ))
تیری که سه پر مرغ داشته باشد، مجازاً، تیزرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بر سری
تصویر بر سری
((~. سَ))
علاوه بر، اضافه بر
فرهنگ فارسی معین
بی برگی، بی حاصلی، بی باری، بی پولی، بی سرمایگی، بی مایگی، بی نوایی، تنگ دستی، تهی دستی، فقر، مسکنت
متضاد: دولتمندی، تمکن، غنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خفاش
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک، دم دست
فرهنگ گویش مازندرانی
جن و پری، اجنه
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر، دیرکاشت، زراعتی که دیرتر از موقع کاشت شود، مجازا
فرهنگ گویش مازندرانی
راه بام، سوراخ ورود به بام، بام
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا و پایین کردن، جست و خیز کردن، جفتک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا و پایین پریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرچشمی نگاه کردن، چپ چپ نگاه کردن، از زیر و قسمت پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرآب رفتن مرغابی، طغیان آب رودخانه، پریدن در آب
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر آب رفتن مرغابی، طغیان آب رودخانه، پریدن در آب، جست.، بالا و پایین پریدن، جست و خیز کردن، جفتک زدن، یکه خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا و پایین پریدن، نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بمباران
دیکشنری اردو به فارسی